مثل راننده‌های خطی که دستۀ اسکناس را توی دست چپ‌شان لوله میکنند و با انگشت کوچکِ همان دست، دستگیرۀ در را به داخل می‌کشند، از جا بلند شده بود و فریاد زده بود آزادی! یک نفر! بعد هم بی‌هوا، تاپ مچاله را پرت کرده بود توی صورتم