تو که باورت نمیشه، دخیل بسته بودیم اون سال، یکی یکی هر کی به شاخه هاش، از فرنگ برگشته شون هی عرق خشک کرده بود از گردنش، این پا اون پا شده بود و زُل زده بود به دخیل های دارحاجت، هی غر زده بود به جون سیمین خانوم اینا که دیرش شده بی ناموس و تو هی زل زده بودی به حلقه اش، ابراهیم آب نسیون اوورده، همین یه دبه مونده از اردیبهشت، بریزیم پای ریشه هاش، بلکه حکمتی خدا تا چله دووم بیاره اقلا، دیشب هاجر دوباره چنگ اِنداخت صورتش، دیربسته بود دخیل ماهگلُ، سر زا رفته بود حیوونی، تو که یادته؟ نه؟ تو که یادت نمیره، تو فرق داری آخه، تموم ده همه هرکی شنیده اومده برات، ده دوازده روزی شده که ادریس دیگه دم قبرستون مست نمی کنه، شمع کردیم برات، دوباره هزار تا هزار تا، میگن خاله خبر شده تو خواب، تو که اینا رو باورت نمیشه ولی، خبر شده بر میگرده اون بی ناموس، یه قلیون خونسار کاسه پُر نذرِ سید مسلم کردم برات، تو رو گیس سفید هاجر، تو رو جون ابراهیم، تو رو محض گریه های بابات، تو رو سر سلامتی ادریس.. تو یکی دیگه سر زا نرو