پیشانی‌ام را تکیه دادم به در، دوتا لگد کنترل شده هم کوبیدم پایین در، صدای پایین کشیدن دستگیره آمد، در نیمه باز را رها کرد و رفت سمت پنجره ای که باز گذاشته بود، اتاق سرد بود و بوی کرم پودر میداد، کتاب‌هایش را -تا جاییکه ستون‌شان فرو نریزد- بی هیچ ترتیبی چیده بود روی هم؛ تکه تکه این گوشه و آن گوشه، روی میز چوبیِ کوچک، فقط کیف لپتاپش مانده بود و دو شاخه پتوسی که توی بطریِ ماءالشعیر گذاشته بود، نشستم روی تخت؛ درست زیر پنجره، به چمدانش نگاه کردم که آن گوشه افتاده بود و با دهانی باز، به ساعت نگاه میکرد