هر بار که توی آینه نگاه می کنم رقیق ترین آدمِ دنیا را می بینم که همین طور خیلی رقیق دارد به رقیق ترین آدم دنیا نگاه می کند که قرار است برود یک کار رقیق بکند که حتی از رقیق ترین کارهای دنیا هم رقیق تر است، هربار که به تو نگاه می کردم غلیظ ترین آدم دنیا را می دیدم که دارد خیلی غلیظ به خودش نگاه میکند و همیشه قرار بود برود یک کار غلیظ بکند که از غلیظ ترین کارهای دنیا هم غلیظ تر باشد، هربار که دیگری به ما نگاه می کرد پوچ ترین آدم های دنیا را می دید که به پوچ بودنِ هم نگاه می کردند و قرار بود که هر کدامشان بروند یک کار پوچ بکنند که از پوچ ترین کارهای دنیا هم پوچ تر باشد