و البته که وقتی سرانجام پرونده ات را بستم، به این فکر کرده بودم که چگونه مثل سرطان در من پخش شده بودی و من چه بیمارگونه تصور میکردم که وجودم از تو آکنده است و آنچه از حیات در من مانده؛ چیزی ست که از تو در میان یاخته هایم میدود و نشر و پخش می شود و قدرت می گیرد. حالا بعد از درمانی که زیاده به درازا کشید، تن خسته ام و بیماری دیگری دارم و حساب و کتابِ عمرِ مانده میکنم و از تو تنها شرحی مختصر مانده که در کاردکس بیماری هایم نوشته اند و از من، مرضی که به مرضی دیگر منتقل می شود و بیماری که از تختی به تخت دیگر میپرد