مثل فوم شیر بود، سرگل پنبه؛ نرم و سفید، رو لبت میموند وقتِ بوسیدن، نصفِ صورتی ناخن هاش سفید میشد وقتی، انگشتاتُ اونطوری فشار میداد، چش هاش اشکی بود؛ از این اشک حلقه ای ها، یجوری نازک بود پوست تنش، که نبض خون توی رگ هاشُ میشد دید، انگشتمُ که ول کرد، تو دلم بهش گفته بودم که تو هم یاد میگیری یه روز، یاد میگیری که اینطوری نخندی به غریبه ها؛ نذاری ماچت کنن، تو هم آخرش دندون در میاری، تو هم آخرش میدری، تو هم یه روزی آخرش، ریملِ خیست؛ سُر میخوره رو گونه هات