بلند پریدم، صخره از من افتاد، سفید می آزارد پترو؛ سفید سینوسی، برفِ پشت انگشت، نسج نرم می هلاکد، بی قیدی چربی ها، لی لای اوفتاده، گلوله هنوز، زخم می خراشد؛ پوشکین می کشد، آژان گرسنه نمی فهمد؛ تپانچه رنگ سفید، می ترسم پترو، مثل ژاندارک می ترسم، به بندر رسیده بلاتار، کیف انداخته به آب، فانوس از شب می ترسد؛ شب از اسکله، اسکله از ودکا، کسی به زور، زیر بار نمی رود، اشاره به ماه نمی رسد؛ نور فانوس به کشتی ها، موش از گونیِ آذوقه می ریزد؛ وبا از پشتۀ اجساد، کشتی از شب بارانداز، برف روی چشم باز می بارد پترو؛ روی سوت آرام کشتی ها، بخار از کیک صبحانه بلند می کند؛ از پیپ ناخدا، از گردۀ گرم اسب درشکه، شاخه از کبوتر اگر نمی افتاد، پشت گیت می نوشتم پونژ، من روبروتر از جوخه ام، سرجوخه با دو انگشت از پاکت شعرها؛ دریا می کشید، ساحل می کشید، دراز می کشید، دیرک ام می خراشید، هق هق ام می سوخت، فریاد میزدم غروب، نگاه نمی کردی؛ سوسوی سلولت نمی آشفت، می ترسم پترو؛ این بار مثل سگ می ترسم، کسی به دستِ مرده چوب میزند، تیغِ ابر بکش، ماه به اندلس افتاده؛ سحر به ساعت سرجوخه، برف روی دیرک ام می بارد؛ روی برق سر نیزه ها؛ لا حول ولا قوة الا باللّه