تو؟ یه سایه بودی، هم قدّ خواب نیمروز من، از توی داشبورد ورت داشتم، از وسطِ شلوغیِ اون دوتا سی دی قرمزها، جعبۀ دستمال کاغذی، گلچین ایرانیه، این کابله که نمیدونم مال چیه، شاد 78 و اون سی دی سبزه که ارور میده همیشۀ خدا، ها کردم به سی دی، کشیدمش رو تیشرت، حول یه دایرۀ فرضی تمیزش کردم، سی دی رو نباید رفت و برگشتی تمیز کرد، بدتر خش میافته، باید بذاریش کف دستت، شکلِ دست تکون دادن های خداحافظی، بکِشیش روی یه سطح نرم، نشد بکشیش رو تیشرتت، نشد بکشیش روی جینِ نرمِ بالای زانوت، خط و خشُ پاک کردم از تنش، میسیسیپی وان می سی سی پی تو می سی سی پی سه می سی سی پی فور تا لود شد، نه، اینُ که نمیخوام نکست، دیدی آدم وقتی دنبال یه چیزِ بخصوص می گرده، همه هرچی تو دنیا غیر همون، چقدر نخواستنی میشه؟ نکست نکست نکست این هم که نه، کولر نداره، داره اما خنک نمیکنه، بادش خفه تر از هُرم بیرونه، شرجی تر از نسیمِ سر ظهرِ ساحل، گارانتیِ پنج هزارتا خنکش نمیکنه، سیلِ خبرِ رادیو خنکش نمیکنه، جاده هراز خنکش نمیکنه، دوغِ فیکِ آبعلی خنکش نمیکنه، مه شکنِ سر گردنه خنکش نمیکنه، مثل خستگی می چسبه به تن آدم، دیدی؟ دیدی نگرفتی آخرش، رختشُ از تنم؟ وسط جاده واستادم آب معدنی بخرم، واستادم سیگار بخرم، زدم کنار در واقع، واقعیتی که حکومت از شما پنهان میکنه اینه که آدم اگه وسط جاده واسته می میره، یه واقعیتی هم هست که من دارم از شما پنهان میکنم، این که کنار جاده هم آدم می میره؛ یه هوا دیرتر و دردناک تر فقط، نوشمک خریدم بجاش، نارنجیش؛ احتمالا پرتقالی، من یه خر سیالم، یه نابالغِ ابدی، با شست و اشارۀ دست چپ، تیشرت خیسُ از گودی کمرم کشیدم بیرون، با حرکت مچ خنک کردم خودمُ، پای پُرتاولم هم یهو تو بُهت راه، دراومد از تو کفش هام، بندهاشُ وا کردم جورابُ در اوردم، از صندوق عقب دمپایی مسجدیه رو دراوردم، لخ لخ برگشتم تو ماشین؛ با لب نوچ و نارنجی، من بشدت معترضم به این پاکتای جدیدِ این سیگاری که من معمولا میکشم، مثل زیرپوشِ سفیدِ کهنۀ تو وایتکس مونده، لمس نشده از هم می پاشه، حتی همین چند هفته قبل رفتم سایت دخانیات؛ ارتباط با ما، که اعتراضمُ مکتوب کنم، شماره گذاشته بودند رفته بودند ناهار، یکی از دوستای یکی از آدم هایی که گاهی می بینم یه بار بهم گفت بع خب اینجوری وا نکن، یه فندک بگیر زیرش نایلونش آب میشه.. بقیش هم نشنیدم، چون بشدت مشغول لبخند زدن و زیر لب گفتنِ این بودم که شما دیگه چه عن های متبختری بودین، بیسکوئیت مادر باشه یا سیگار، فرقی نمیکنه، من اصولا از پسِ باز کردن پلمپْ نایلونی ها برنمیام، در واقع تنها بخش شلختۀ زندگیم، همین باز کردنِ چیزهاس، نایلونش تو هرمِ داغِ بی رحمِ فندک آب شد، ریخت رو فیتیله اش، فاتحشُ خوند، از فندک های استوانه ایِ سینه سرخ و سیمین ساقِ ماشین ها متنفرم، یدونه از این گازی آبی کوچیک ها خریدم با چایی، واستادم زیر سایه بونِ رنگ و رو رفتۀ پپسی؛ بغل جعبه نوشابه زردها، چرا آدم پا میشه میره شمال؟ چون به شمال نزدیکتره؟ من بچگی و شن بازی هام اونجا بود، کایتِ نه ریالیِ دم دریام اونجا بود، سطل و قاشقِ ساحلم اونجا بود، تاب خونه باغ خاله ام اینا اونجا بود، تاکسی خطی قرمزهای پاییزم اونجا بود، چایی شیرین و بارون تراسم اونجا بود، دستۀ نازک در پیکانم اونجا بود، کنیتکس دیوار، قاب چوبی پنجره، گلدونِ شمعدونی هام اونجا بود، آسفالتِ داغِ تَرک ترکِ دو طرفِ بلوار، واشنگتنیاهای وسطِ بلوارم اونجا بود، شما چی؟ واقعا لازمه دوباره از این جمله استفاده کنم؛ چه مرگتونه شماها؟ چرا پانمیشین برین محلِ صدورهای گه خودتون؟ همون جاها برج بسازین همون جاها حوری وار و از مقعدِ فیل افتاده راه برین؟ کوریون استعارتا شما رو حوریِ هفت حریرِ چاک چاک خطاب میکنه، اون هم صرفا چون بهشتش اونجاس؛ که ریدین توش، آدمِ بی مکان از آدمِ بی امکان تنهاتره، یادمه اینُ هشت ده سال پیش یه جور دیگه نوشته بودم؛ قحط المکان از قحط الرجال هم بدتره یا یه همچین چیزی، همین جملۀ ساده ثابت میکنه که پیشرفت ذهنی، حد معلومات و سطح جهان بینیِ کوریون در طی ده سال، نهایتا قدِ نعوظِ اول صبحش قد کشیده، نون لواش خریدم؛ به سبک تهران در تیراژ بالا، سی دی رو از تو ضبط ورداشتم گذاشتم روی پله دومیه از مبدا پادری، سه تا آجر اضافه گذاشتم رو پایۀ دیش، کلید انداختم، پنجرۀ آلومینیومی دستشویی رو تا ته کشیدم به راست، با سکسۀ شلنگ پامُ شستم، از پنکه سقفی مورچهْ مرده می ریخت، دوبار ته کنترلُ کوبیدم کف دستم، دوبار هم صورتشو کوبیدم به کف اون یکی دستم، ویلای کناری یکی رو کرایه کرده که بلند می خنده براش، الان باید صدای قدقد میومد، صدای خروس، صدای تیلر سه چرخه های از سرِ زمین برگشته، الان باید از خونه کناری بوی سیب زمینی سرخ کرده می اومد، بادمجون کبابی و نازخاتون، من میرفتم سر کوچه، با لگد می کوبیدم در کونِ ناصر، توپشُ پرت می کردم تو حیاط خونمون، تو با اون تاپ قرمز و موهای بهم ریخته ات؛ از اهالی امروزی، زیادی با افق های باز نسبت داری، من حتی دیدم با چقدر سبد، برای چیدن یک خوشۀ بشارت رفتی؛ ولی نشد، اوه مای گاد من عاشق چشم چرونیم، من حتی بعدا می تونم راجع به تو یه پست بذارم وبلاگم، از نوک جوهریِ انگشت هام؛ همین بر میاد برات، پنجره رو بستم، از پله ها اومدم پایین، کتری که به سوت افتاد، پامُ دراز کردم گذاشتم رو دستۀ کاناپه، گذاشتم رو لبۀ میز، ورداشتم گذاشتم زمین، شست پامُ بالا پایین کردم؛ چپ و راست، سرگرمیِ جدیدم اینه که با انگشت های پاهام پیانو بزنم، میخوام دست هام که قطع شد، شبش شبکه خبر نشونم بده که دارم با پاهام نقاشی میکشم، پیانو میزنم، زندگیم هم ادامه داره، از خانوادم هم متشکرم، تو که شبکه خبر نمی بینی، تو حتی انگشتات هم جوهری نمیشه برام، تو؟ تو سراب بودی فدات شم، یه سراب