زنگ زد و گفت زنم نیست، پاشو بیا اینجا، یه لحظه همینجا دقیقا همینجا وایستا، تصور کن راوی جملۀ اول یه زنه؛ بی چهره بی اندام بی برجستگی اصلا، سی و دو صفحه ام متن پستش باشه، همین جملۀ اولش دچارت می کرد به ارادۀ خوندن، دروغ میگم؟ کوریون هیچ وقت دروغ نمیگه، چون همۀ دروغ هاشُ قبلا گفته، اما خب.. این فقط منم.. زنی تنها؟ می بینی؟ حتی شعر هم همینه، شما فرض کن این شعر محشرُ اسدالله لاجوردی گفته بود؛ چشاتُ ببند، به ریش شته زده، به کف بوناک کنار لب هاش هم فکر نکن، فقط تصورش کن که داره خیلی کره از گوشۀ چپقش زمزمه میکنه که این، "منم".. مردی تنها، در آستانۀ فصلی سرد، در آستانۀ درک هستی آلودۀ زمین و الخ، چشاتُ بسته بودی؟ واقعا احمقی عزیزم، خب داشتم میگفتم که زنگ زد و گفت زنم نیست پاشو بیا اینجا، من آدرسِ سر راستُ با گردن کج میرم؛ شرمنده و نابلد، آدرسی که داد قدر یه ایالت از گردن منم کج تر بود، گفتم نمیام، کون لقت با اون آدرسِ سر کجت، گفت گه نخور فلانی، ودکا دارم ها چند پیک می زنیم، یه فیلمی هم می بینیم حال می کنیم تا صبح، چه مرگتونه شماها؟ همین کارها رو می کنید که دور هم نشستن مردها با اختلاف فاحش، عنوانِ کسشعرترین همنشینیِ کائناتُ از آنِ خودش میکنه، گفتم دوری دیوث، آدرست سخته، دیر وقته، گفتا خب پس بیا بریم کافه ای جایی، خیلی دمغم؛ سیگاری قهوه ای چیزی؟ فی الفور گفتم باشه، من خرِ سیگارم، یعنی اگه از اول می گفت زنم نیست پاشو بیا اینجا رو تراس سیگار بکشیم می رفتم، رفتم موزرُ از کشو دومیه ورداشتم، لولاش خرابه، یه ماهه لب پایینش آویزونه وقتِ دوش گرفتن، ریش هامُ زدم، داو خریدم واسه خودم، تو تلویزیون نشون میده داو اون کاغذه رو خرابش نمیکنه، من خر تبلیغاتم، دو قطره آرتلاک ریختم چشم راست، سه تا قطره چشم چپ، دو پاف و سه چارک ادکلن زدم به تیشرت آجریم، جوراب نداشتم دوباره جوراب نداشتم، شافل کردم پلی لیستُ، هندزفری رو تا بصل النخاع فشار دادم تو گوشم، عینک آفتابیِ فیکِ قالب شده رو فشارش دادم تو چشم هام و از خونه اومدم بیرون، سر کوچه شست کج کردم که یعنی اینوری، پراید کثیفه نگه داشت، ستارۀ من و این رانندۀ افغانی، لای همه همیشه، از هر هشت و نیم بار، سه بار از هر ساعت شب و روز که باشه، میخوره به پستم، واقعا با افغانی بودنش مشکل ندارم، یه لحظه دوباره همینجا وایستا، این که میگم افغانی، نژاد پرستم نمیکنه ولی این که میگی بگو افغان، قطعا تو رو کسمغز میکنه، یعنی چی که توهینه؟ مثلا من باید بگم سلام هموطنِ ایران، عصر شما بخیر؟ بعد اگه بگم سلام هموطن ایرانی یعنی ریدم به عصرت؟ دنیا رو کسشعر غرق کرده، جفت جفت احمق سوار کشتی کردن برای سال های بعد از ما، اینو داشتم میگفتم که من واقعا با افغان بودن آن انسانِ برابر و برادر و از خودم بر خاک میهنم مستقرتر کاری نداشتم و ندارم، گیر و بدبختیم کرایه حساب کردنشه، یه دفعه میگه دو تومن، دفعه بعد دو تومنی میدی میای بری، دستی میکشه، پونصدی رو از شیشۀ نصفه گیر کردۀ سمت شوفر پرت میکنه تو صورتت، فردا شبش هزار و پونصد میدی، یه دویست پنجاه تومن دیگه میخواد، سپیده دم میاد و وقتِ رفتن، با هزار و هفتصد و پنجاه تومن دویست متر دورتر پیاده ات میکنه، عصر بود دو تومن گرفت، عوضش کاپوت پرایدشُ فرو کرد به ورودی مترو، پاکت مچاله رو از جیب سفتم بیرون کشیدم و سیگاری گیراندم، میشه یه بار دیگه وایستی؟ این سیگار گیراندنُ کدوم کسخلی اختراع کرده؟ من این همه سالِ که سیگار می کشم، همیشه هم کشیدمش، یعنی یادم نمیاد تا حالا واسه یه بار هم که شده هلش داده باشم، گیراندن دیگه یعنی چی؟ شما بشین به معنیش فکر کن تا من از پله برقی ها برم پایین، چرا همتون معذبین انقدر؟ چرا انقدر اخم می کنین؟ چه مرگتونه شماها؟ هربار انگار دو تا مار اخموی یواش، دارن از بغل دیوار میان بالا، بعد من روی یکی از اون دو تا مار یواشِ اخمو دارم میرم پایین، واقعا چه مرگتونه شماها؟ یه جوری اخم میکنین انگار قرار نیست بمیرین، چه ربطی داشت؟ ربط که داره، نمیگم چون خسته شدم بس که گفتم وایستا، به ایستگاه موعود که رسیدم پیاده شدم، مار اخموی ایستگاه چالاک تر بود، مانتوی زن هاش پرچاک تر، جمیع متفرعنین هم به سیاقِ مرموزی میدونستن که باید بدوئن، برن یه جا یه کاری بکنن که یادشون نیست، دمغُ دیدم، ایستاده بود دم درگاه، با بدنی از همیشه، می بینی؟ اعوجاج میاره تصویر کردنِ شعرها بدون زن، شافل شدۀ آخری داشت تو گوشم میگفت؛ "اگر زمان و مکان در اختیار ما بود، ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت می شدم" هندزفری چپیه رو در اوردم؛ "یکصد سال به ستایش چشمانت می گذشت" راستیه ولی هنوز توی گوشم بود؛ "و سی هزار سال سر به ستایش تن ات" باید میذاشتم تو گوشم بمونه، ابدا دلم نمیخواد واسه یه لحظه هم که شده، آدمِ احتمالیِ پشت خطُ معطل کنم؛ "و تازه، در پایان عمر، به دلت راه می یافتم" پوزخند زدم، سه بار دکمه اشُ فشار دادم، آیدا مایوس تر شد، لب هاشُ چسبوند به نرمۀ گوشم؛ "و تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی" یعنی چی که تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی؟ تو گه میخوری که تا قیامت برای من ناز کنی، ناز کردن بوضوح یه جور اکتِ جنسیه، یه رفتار جفتگیرمآبانۀ جنگلی، مگه قرقاول ایم؟ تو طاووس هم اگه باشی، هند هم اگه نرفته باشم، باز هم لُختِ این ناز کردن، لختِ تو منزجرم میکنه، لختِ تو بستنیه واسم، سه بار دکمه اشُ فشار دادم بره از اول، یه بار دیگه فشار دادم که همون از اول بمونه، هندزفری رو در اوردم، هفت دور، دورِ چهار انگشتِ بسته چرخوندمش قربت الی اللّه، بعد مچاله اش کردم دوباره، گذاشتمش تو جیبم، به بالای پله ها نرسیده پشیمون شده بودم، حوصله ام سر رفته بود، دلم می خواست برگردم، خودمُ به ندیدن بزنم و برم تو چاکِ مانتوها گم شم، سوارِ مارهای رنگیِ اخمو نعره بکشم آی هیت یو دنی بوی، افاقه نمی کرد؛ رویا افاقه نمی کرد،حیرتم با درختا قاتی شده بود، در واقع یهو فهمیدم که قدری گرفته ام، به چندتا چاک خورده راه دادم، خودمُ از پله ها کشیدم بالا، خودمُ روی پله ها هل دادم حتی، اصلا خودمُ به پله ها گیراندم، عمیق نفس کشیدم تمامِ روز، امروز عصر؟ گذشت، پراید کثیفه، سرِ خط نبود، هزار و هفتصد و پنجاه تومن پیاده برگشتم تا خونه، شب دم درگاه بود، نشسته بود و چپق می کشید؛ با بدنی از همیشه