زنها وقتی گریه میکنند همه چیز بهم میریزد. آدم درست و غلطش را گم میکند. چپ و راستش را پیدا نمیکند. مثل آن وقتی است که نشسته ای پشت فرمان و یکهو باران میگیرد. هرچقدر باران تندتر بشود، ترافیک هم سنگینتر میشود، پلی لیستت غمگین تر میشود، بیچارگی از سر و صورتت میبارد اینجور وقتها. به زمین و زمان فحش میدی غیر از همین باران. چون باران را آدم دوست دارد. یک نم نم آرام است روی شیشه. یک هوای سبکی است که دلت را خنک میکند. گریۀ زنها هم همین است. مثل باران قشنگ است. آدم را ساکت میکند. آدم را رقیق میکند. آدم اینجور وقتها دیگر کاری ندارد به دلیل شروع گریهها. آهسته میشود. غمگین و بیچاره میشود. به خودش به زمین و زمان فحش میدهد که چرا کار را کشانده به اینجا. چرا بیخودی شلوغش کرده. چرا عرضه ندارد یکجوری باشد که هیچ زنی بخاطر اون نزند زیر گریه. عجیب است. دقیقاً توی همین لحظاتی که تو داری به خودت سرکوفت میزنی و به فکر راست و ریست کردن اوضاع میافتی، یکهو دستمال کاغذی را برمیدارد. دوتا فینگ میکند. یک نگاهی به تو میندازد و بعد مثل رعد و برق، زیر و بالای خودت و سکوتت را یکی میکند. اگر یک روزی یک مرد جوانی بیاید و از من بپرسد که دربارۀ زنها چه توصیهای داری؟ تنها به گفتن این اکتفا میکنم که پیش از آنکه آنها شروع به فینگ کردن کنند، شما شروع کنید به گفتنِ غلط کردم؛ ولو اگر اصلاً مقصر هم نباشید. این یک استراتژی تست شده، کارآمد و کم ریسک است که ظاهراً با مبانی جدید حقوق زنان هم مغایرتی ندارد