۳۷ مطلب با موضوع «مارمالادسن» ثبت شده است
رُل ما تکراریست، آخر فیلمنامه می میریم
پس منتظر خبری؟ نه، منتظر قطاری؟ نه، منتظر گلوله ای؟ نه، پس منتظر چی هستی؟ منتظر اینم که دهنتُ ببندی
سبکِ سفاهت این آدم درست مثل همان کاری است که دوباتن در قبال پروست انجام داد، این که کمیت یک اتفاق را نه به ازای انباشتن بر کیفیت که صرفا برای خلاصه کردن چیزی که تصور کرده زیادهگوییست فدا میکند، درست مثل این است که وقتی گفته شود متوسط طول عمر مردم یک کشور شصت سال است، یک پنجاه سالۀ دیوث بلند شود، ساطور بردارد و صد و بیستسالهها را بکشد
چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱
من واقفم به این که گریختن از زندانی دشوارتر است که درهایش همیشه باز باشد
چیزی جز عقبنشینی های آرام وجود نداشت
ملکوت، ملکوت، ملکوتِ اغواگر
پرسید میدونی کلاویه چیه؟ گفتم همون هاس که فشارش میدن؟ گفت اوهوم، این اوهومِ آخری رو تعمدا جوری گفته بود که حالت گونه اشُ عوض نکرده باشه، سر در نمیارم ازش، همیشه دم دم های عید سر و کله اش پیدا میشه، میاد واسه دیدن همه، یه سرکی هم می کشه اینجا، بی اجازه برگ های زرد گلدونُ جدا میکنه، جمع شون می کنه کفِ دستش، پارسال که پرسیده بود گفته بودم همون هاس که سیاه و سفیدَن؟ اخم هاشُ کرده بود تو هم، کیفشُ برداشته بود و رفته بود
بعدش هفت تا گاو ماده، هفت تا گاو نرُ خوردند، به اینجاش که رسیدم، زیر چشمی نیگام کرد، سینی غذا رو گذاشت جلوم، در اتاقُ بست و رفت
زنِ یکشنبه های غم انگیز، دست روی سینه می گذاشت، تعظیم می کرد و نمی دانست یکتایی، تمام هفته نقش اول، تمام عمر نقش آخر آن مرد بود