۶۷ مطلب با موضوع «سیگار، الکل، شیرکاکائو» ثبت شده است
زندگیم شده شبیه آهنگ غمگین های اندی، نه به درد قر دادن میخوره نه به درد غصّه خوردن
سرانگشتی حساب کردم دیدم احتمال اینکه یک زنی بار اول که آدم را میبیند تو را با خودش ببرد خانه، چیزی حدود یک صد و بیست و چهار هزارم درصد است. چیزی که دربارۀ ما مردها عجیب است این است که به خاطر همین احتمال کوچک هم، با عجله میرویم حمام و تمام موهای آنجایمان را میتراشیم
پسر من خیلی بدبختم. انقدر بدبختم که گاهی از شدت بدبختی خودم خنده ام میگیره
یه بخشی از من همیشه دوست داره باهات فرار کنه، یه بخشی دیگه ای از من اما هست که دوست داره بعد از فرار، تو رو پشت سرش توی متل جا بذاره
فرضاً با یکی مثل همین زیدآبادی میتوانم ته بازارچه بنشینم قند گوشۀ لپم بگذارم و توی استکان نعلبکی چای هم بخورم. اما اینکه یک همچو مسامحه گری را بصرف شام دعوتش کنم خانه، یکی از آن نشدنی هاست
مساله اینها وسط معرکه نبودنه. کنار کشیدن و گوشه ایستادنه. چنگ زدن به آرامشِ یکی بین همۀ اون یکی ها بودن. خیلی راحت ببین طرف چه خطایی کرده، اونوقت خیلی ساده میتونی حدس بزنی که تهش، سنگ کدوم خطاکارها رو به سینه میزنه
نمیگم ممکن نیست. حرفم اینه که من نمیتونم این آدم رو اپوخه کنم. نمیخوام تهش برسه به اینکه این هم یکی لنگۀ هموناست. یکی از همون ابرانسانها که حتی وقت دست توی جیب میکنن، توی آسترش دنبال ژوئیسانس میگردن
موتور محرک من نفرته. من فقط وقتی پا روی ماه میذارم که از زمین زیر پام متنفر باشم
رابطه من با این شهر حکایت اونیه که داره با بادز بوک میشه فرست کلاس ایرلاین دوتایی میبخ تهران رو با صدای بلند، تهِ اون مینی بوسی گوش میده که ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند رو، با خش خشِ کاست و ولوم کمش؛ گذاشته رو پخش
بهترین انتخاب اینه که هیچوقت منُ از خودتون ندونید. چون من هیچوقت شما رو از خودم نمیدونم