همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۴۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

05:11

واسم یه عکس فرستاده، مثل به نماز ایستاده های اهل تسنّن؛ ایستاده کنار نامجو، زیرش نوشته اینُ یادته؟ اون جملۀ اون روزهامُ نوشته، یدونه از این دو نقطه پرانتزها هم گذاشته تهش، گشتم دنبال عکس های ایسنا، آرشیو اون سال ها که هنوز ایران بود، اون روزها که سطل آشغال آتیش میزدیم و شلوار آبی نفتی پامون بود، با رکابی سفیدِ چرک؛ وی نشون میدادیم با انگشت، پیدا نکردمش، تاریخ به خودش دست میبره گاهی، گاهی تعمدا انکارت میکنه؛ بیشتر از چیزی که از توان خودت بر میاد، نوشتم یادته بوفۀ هنرُ؟ چی بود اسمش؟ خبر داری ازش؟ راضیم نکرد چیزی که نوشته بودم براش، یه حال غریبِ در دنیای تو ساعت چند است؛ ریخته بود تو سفیدی ایمیل، بک اسپیس زدم، حال و احوال کردم، پرسیدم کجاست، چیکار میکنه این روزها یا یه چیزهایی شبیه همین مراوده ها، دوباره پاکش کردم، مثل موسای پشتِ رود موندۀ عصا گم کرده؛ کف دستمُ گذاشتم پشت گردنم و زل زدم به عکس، غصه ام شد از این همه بی ربطی، از این که این همه حرف ندارم برای زدن، زحمتِ نوستالژی رو باید انداخت گردن خودش، با گوشی یه عکس تار گرفتم؛ یه امریکن شات از دماوند، نوشتم اینجا انگار، تو کورۀ آجرپزی داری نفس میکشی، یدونه از اون دو نقطه پرانترها هم؛ گذاشتم تهش
پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۵
ها کردن به شیشه های مات

05:10

لافر
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
سک

05:09

چشم هاش یجوری بود که اگه بغل انگشت شستتُ می شد بکشی روش، صدای ملامین شسته میداد
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
اولئک الحشاشین

05:08

احتمالا از اون دسته آدم هایی باشم که برات می میرند و احیانا از اون دسته آدم هایی باشی که مرگ آدم ها رو باور نمی کنند
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
برزخ مکروه

05:07

بعد خب من هم که صراحتِ ویرونی دارم، دنبال بهونه ام، کنار جوبی، زیر پلی، توی اتاق خونۀ تاریکی جایی دارم نفله میکنم خودمُ، بیهوش و بی خبر و بی دونستن، بعد یادت میافته اون روز، که من چقدر خوب، چه اندازه دلتنگ کننده بودم، و چقدر اون خنده ها، بهم نمی اومد
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
سیگار، الکل، شیرکاکائو

05:06

نیمکت ها آدم را می کشد، این چیزها را یک روز، برای پسرم خواهم گفت
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
برزخ مکروه

05:05

مردت اونی بود که وقتی تنش بوی سیگار ارزون قیمت میداد، ازت خجالت نمی کشید
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:04

کیندر
دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵
سک

05:03

احمق بودن چیز خیلی خوبی ست، بهر حال این که آدم یک چیزی باشد احتمالا از این که مطلقا هیچ چیزی نباشد خیلی بهتر است، در عین حال گرچه احمق بودن می تواند کمی بهتر از هیچ چیزی نبودن باشد، اما ابدا برای چیز خوبی بودن کافی نیست، آدم حتی اگر یک چیز بدِ درست و حسابی هم باشد، به راحتی می تواند از این که هیچ چیزی نباشد خیلی بهتر باشد و خب دوباره مجبورم تاکید کنم که این بهتر بودن چیزها، لزوما معادل خوب بودن چیزها نیست، در واقع خیلی از ما احمق ها هیچ وقت به این نتیجه نمی رسیم که خوب احتمالا این است که آدم فقط کمی احمق تر از چیزی نبودن باشد، در واقع وقتی پای حماقت در میان است، هیچ چیزی نمی تواند بهتر باشد، آدم گاهی نمی فهمد، آدم گاهی ناچار می شود، دقیقا ناچار می شود که خودِ چیزی نبودن باشد
يكشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵
جماهیر

05:02

واسه قدیمی ها اون پدربزرگه ام که یهو لمس شد رو تخت و زل زد به سقف، واسه آدمهای تازه اون پیرمرده ام که عصرها صندلی میذاره دم در، تو کوچه میشینه و میشاشه تو شلوارش
يكشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵
فانوس چروک